-
باران
6 - آبانماه - 1390 16:52
چند روزی بارون در آسمان شهر می بارد. صدای باران را دوست دارم.گویی خدا با من سخن می گویید.دلم پر می شود از یک غم و شادی و من نمیدانم خوشحالم یا غمگین. حسی در درونم موج می زند که مرا به گریه وا میدارد.گریه ای شیرین که دلم را سبک میکند و به خدا بیشتر فکر میکنم.بوی خوش سبزه ها به درون سینه ام میکشم و خدا را شکر می گوییم...
-
این نیز بگذرد
14 - مهرماه - 1390 19:28
اصلا میخوام دیگه با هدیه دوست نباشم چون واقعا دیگه حالم ازش بهم میخوره.خدا کنه درسش و حذف کنند که دیگه نبینمش.بره با همون دوستای تازه به دوران رسیدش بگرده و صد سال تو همون دانشگاه فیزیک و ریاضی پاس کنه براش دعا میکنم به خودش بیاد و ببینه که کجاست و چیکار میکنه و دور و برش و کیا گرفتند مردم همه دنبال یک پله می گردند که...
-
اشتباه
13 - مهرماه - 1390 20:49
امروز که برای باره دوم بود کلاس مدار تشکیل میشد رفتم و صندلی جلو نشستم و حسابی به درس گوش دادم.وسطاش یک آه عمیق کشیدم و پیش خودم به این فکر کردم که چه بد شد که این درس پاس نشد چون ترم پیش ذوق بیشتری داشتم.سرم و بالا آوردم دیدم استاد داره نگاهم میکنه و فکر کنم فهمید چه احساسی دارم.من خیلی آدم بدشانسی شدم و نصف بیشترشم...
-
کاش
11 - مهرماه - 1390 11:05
الان از پارک برگشتم خونه.کلی ورزش سنگین کردم کت کولم درد گرفته. نمی دونم چیکارکنم نفسم باز بشه و اینقدر زود نگیره ؟کسی میدونه؟؟؟؟؟؟ خدایی واسه ما خانمها هیچ امکاناتی وجود نداره.برای بار صدم:کاش پسر بودم یا خانمها آزادی بیشتری داشتند.اصلا کاش نسل مرد منقرض بشه ولی نه گناه دارند کاش نگرشمون عوض بشه باید برم ترانزیستوها...
-
در دهن مردم
6 - مهرماه - 1390 08:37
امروز اولین روزی بود که رفتم دانشگاه.چادر سرم کرده بودم.تقریبا همه تعجب کردند.چند وقتیه که سرم میکردم و امروز بچه ها متوجه شدند.خیلی ها بهم گفتند که بهم میاد.میترسم اگه یک روزی سر نکنم کلی حرف پشت سرم باشه.خودم خواستم که چادر داشته باشم و هیچ کسی مجبورم نکرد بخاطر همین نظر خیلی ها اصلا برام مهم نیست.شاید یک روزی هم...
-
مهر
4 - مهرماه - 1390 07:39
الان خونه تنهام.خواهر و برادرم رفتند مدرسه.منم از فردا میرم.خیلی دلم تنگیده برای دوستام.دلم برای وراجی ها که تنگ تنگ شده.بعضی وقتا فکر میکنم اگه قرار بشه من خونه بمونم دیئونه میشم
-
قیامت
10 - شهریورماه - 1390 07:39
دیروز صبح زود از خواب بیدار شدم و زودی آماده شدم تا برم دانشگاه تهران واسه نماز عید.سال های قبل خودشون سرویس می دادند و پذیرایی هم میکردند اما امثال خبری نبود .دولت روز به روز داره خسیس تر میشه البته مهم این بود که دور هم بودن و یادمون بیاد اکثرا جا برای خانمها اطراف میدان فلسطین هستش و ما هم رفتیم اونجا و تو نزدیکای...
-
بازم تصمیم
4 - شهریورماه - 1390 10:29
دیروز محبوبه بعد چند ماهی بهم زنگ زد حدس زدم باید دانشگاه خبری شده باشه .گفتش دیروز انتخاب واحد کرده .منم تازه یادم افتاد که ای بابا یک وقت واسه ما شروع نشده باشه؟زنگ زدم به هدیه که گفت چهاردهم شروع میشه.کلی با اونم حرف زدم و دعا کردم این فیزیک 2 و مدارش و پاس کنه که دوتا کلاس با هم داشته باشیم.بدبختی مشروطم شده.خبرشو...
-
دلخوری
21 - مردادماه - 1390 10:25
بعضی وقتا این پدر و مادر ها کاری میکنند که دل آدم بدجوری می شکنه.مخصوصا این پدرها.یه جورهایی گیر الکی میدن و اعصاب همه و حتی خودشون رو بهم میریزند.شاید برای اینه که سنشون روز به روز میره بالا و اعصابشون تحریک پذیرتر میشه و ماهم جوون و سرکش تر میشیم.همه یکجورایی عاشق باباشون هستند ولی خوب اختلافها و تهمت ها کارو خراب...
-
دلتنگی
17 - مردادماه - 1390 10:03
دیروز بازم با دهن روزه رفتم باشگاه .مربی هم تو اون همه آدم به من گیر داده بود که بدو.خیلی خنگه حالیش نمیشه من با کلی التماس از مامانم اجازه گرفتم برم و قول دادم فقط نگاه کنم.ولی طاقت نیاوردم واستادم دربازه بانی.وسطای بازی بود که مربی و چند تا از بچه هامون با اون دختره که با من حرفش شده بود سری قبل دعواشون شد و صداشون...
-
شکری که خوردم
14 - مردادماه - 1390 09:04
دیروز به سرم زد با دهان روزه پاشم برم باشگاه ..از اولش که راه افتادم ته گلوم می سوخت.به خواهرم گفتم بیا برردیم.گفت غلط کردی از صبح هی می گی بریم بریم سرمو خوردی می بینید دور و زمونه عوض شده بچه هام بچه های دیروز وقتی رفتیم بجز ما فقط یکی از بچه ها روزه بود.گذاشتمون تو زمین گفتم خانم من نمی تونم زیاد بدوم یک دونده بده...
-
ایمان
13 - مردادماه - 1390 11:10
نمی دونم تا حالا شده حس کنی دلت برای دوستت با خدا تنگ شده.دلت خواسته مثل قبل مثل بچگی با خدا دوست باشی؟خیالت راحت باشه که دل پاکی داره و خدا دوست داره؟من اکثرا ماه رمضونها و ماه محرمها این حس بهم دست میده.واقعا ای کاش تمام ماهها رمضان بود.البته گرسنگی و تشنگی و نمی گم و منظور این حالت عرفانی و خوب بودن مسلمونهای...
-
انرژیک
6 - مردادماه - 1390 22:26
امروز احساس عجیبی داشتم.انگار که دوپینگ کرده باشم بدجور دلم می خواست بدوم و بزنم چند نفر و لت و پار کنم.وقتی که بازی شروع شد از اونجایی که یارهای من خیلی ضعیف و تیم مقابل قوی تر بودند جری تر شدم و حسابی می دویدم و دو بار هم خطا کردم و سه نفر و زدم زمین مربی مون گفت آروم باش الان همه رو ناقص میکنی منم ازش خواستم بیار...
-
...
5 - مردادماه - 1390 09:47
چند وقته بیکاری بد به جونم افتاده طوری که دیروز از سر بیکاری با داداشم لج کردم و بعدشم کلی جنگ و کتک کاری.اگه کوتاه نیومده بودم که میزد منو می کشت.منم از حرصم رفتم به ماهی هاش غذا دادم. آب آکواریوم رنگی شدو مجبور شد عوضش کنه با خواهرم دست به یکی کردند و کفری شدم و زدم جعبه سی دی ها شون و پرت کردم و یکی اش هم...
-
صدای خدا
2 - مردادماه - 1390 08:28
صدای امواج دریاچه کوچک خاکستری را می شنوی؟ صدای پیچش باد از میان نیزار را می گویم صدای زیبای چمنزار و خنده های قاه قاه درخت گیلاس در هنگام عبور باد را نشنیدی؟ حرکت خوشه های طلایی رقصان گندمزار مرا به عالم کودکی ام برد وقتی پا برهنه از درخت سیب بالا می رفتم و درمیان شاخه ها و در سکوت تنهایی به تماشای مزرعه طلایی می...
-
از محبت زیاد مرض حاصل میشود
21 - تیرماه - 1390 07:44
کمک به همنوع و محبت به دوستان جایی خوبه که خود طرف بیاد و التماست کنه و ازت کمک بخواد ما آدمها ذاتا سو استفاده کردن رو خوب بلدیم دیروز با یک خانم دعوام شد البته لفظی بود.اصولا من با کسی کار ندارم بخاطر همین تا با کسی حرفم میشه خیلی ناراحت میشم خیلی آدم گیری بود بیچاره شوهرش.دعوامون برمیگرده به یک ماه پیش که من توپ رو...
-
چند روزی که گذشت
19 - تیرماه - 1390 16:28
آخیش امتحانام بالاخره تموم شد.اگه همه رو قبول بشم دیگه لازم نیست تابستون کلاس بردارم.هنوز نمره هام نیومده و چند روز دیگه هم ترم تابستون شروع میشه.راستی اون درسی رو که اون برم بخاطرش مشروط شدم و به جرم تقلب کلی از دوستام عقب افتادم شدم 17 فقط خداکنه اگه قراره درسی رو بیافتم لااقل معدلم و اونقدری نکشه پایین که بازم...
-
افتاب از مغرب
14 - تیرماه - 1390 08:26
سلام امروز افتاب از مغرب طلوع کرد و من آپ کردم. بد جور درگیر امتحان هستم.آخریش مونده .بجز الکترونیک بقیه رو با موفقیت پشت سر گذاشتم.راستش یکی از علتهای کم کاریم بخاطر بابام هستش که سر پول اینترنت بعدا کلی جر و بحث داریم یکی از دلایل دیگه اش هم بقول یکی از دوستان من یک مدت تو یک انقدر گیر میدم که دل و رودشو در میارم...
-
سرتق
30 - اردیبهشتماه - 1390 09:33
سلام دارم بعد یک ماه آپ میکنم.راستش دیگه شور و شوق وبلاگ نویسی ندارم. دیگه برام جذابیت نداره چون کارهایی که میخواستم یاد گرفتم.ولی شاید تابستون که وقتم آزادتره تند تند آپ کنم. از آخرین بار که آپ کردم تا حالا دوبار دیگه پام ویک بارم دستم در رفته.خواهرم میگه پوکی استخوان داری.چه ربطی داره نمی دونم؟ دیروز رفتیم پارک...
-
چرا؟
25 - فروردینماه - 1390 08:27
چرا کسی به من نگفت که از تو دور می شوم تو نیستی و من ز جور روزگار خموش و بی کس و صبور می شوم چرا کسی به من نگفت تمام هستی ام تباه می شود در این سکوت سهمگین بدون خنده های گرم و دلنشین تو تمام عمر من گذر به اشک و آه می شود چرا کسی به من نگفت برای خصم کودکانه ای کتاب اعتقاد من به زیر بار زور می رود و آرزوی این دل شکسته...
-
بسلامت!
20 - فروردینماه - 1390 03:58
شنیدم می خوای بری باز منو تنها بذاری هر چی یاد و خاطره ست پشت دلت جا بذاری شنیدم گفتی نگاهش واسه چشمام عادیه هر چیزی حدی داره محبتاش زیادیه شنیدم یه مدتی می خوای ازم دوری کنی اینه رسمش که با این دیوونه این جوری کنی؟ شنیدم همین روزا بازم می خوای بری سفر بسلامت!عزیزم اما همین جور بی خبر؟ شنیدم خسته شدی از بازیای سرنوشت...
-
سفر نامه نوروز ۹۰ (۱)
13 - فروردینماه - 1390 18:53
سلام شرمنده دیر به دیر آپ میکنم شدیدا از از خاله بازی خسته شده بودم ها.آخیش تموم شد.باز میریم یونی باز بگو بخند سه شنبه امتحان دارم.خدا بگم این استاد تجزیه رو چیکار نکنه که نه بلده درس بده نه انصاف داره حالا ما با این داستان داریم حالا حالا ها مدار2 هم کلی تمرین داد که پیک شادی نوروزی ببریم حل کنیم و 2 نمره از ترم و...
-
یوهوو اومدم
26 - اسفندماه - 1389 12:08
سلام دوستای گل گلاب. حالم خوبه .خیلی خوشحالم دارم سال تحویل میرم مشهد. دیر به دیر میام سر میزنم بخاطر اینکه مشروط شدم و فعلا تحریم شدم. ان شاالله تموم شد تند تند آپ میکنم. پیش پیش عید همتون مبارک. واسه همه دعا میکنم شمام منو فراموش نکنید از دعای خیرتون. راستی تولدم سوم فروردین توی حرم امام رضا هستم.دوست داشتید تبریک...
-
آخ پام
6 - اسفندماه - 1389 07:27
دیروز رفتم باشگاه .مربی گفت بیا منو دریبل کن .رفتم تو پاش که جا خالی داد و پام پیچ خورد و تقی صدا داد.فهمیدم که بله در رفته با وجود این 4 تا گل زدم.خیلی در میکرد رفت دروازه واستادم که ومد یک شوت کرنر رو بگیرم که خورد به دستم توپ و محکم رفت تو تیر دروازه.سمت چپم ناقص شد بابا پامو جا انداخت و بستمش.اصلا نمی تونم راه...
-
دو روز پیش
5 - اسفندماه - 1389 09:33
این چند روز واقعا سرم خیلی شلوغ یود.سه شنبه از کله صبح رفتم دانشگاه تا استاد مغناطیس رو بسنجم ببینم اگه خوب نیست حذف کنم. رفتم سر کلاسش دیدم 6 تا کتاب معرفی کرد و تازشم گفت شاید یک جور سوال بدم که شبیه اش هیچ جا نیست. منم دیدم حوصله ریسک کردن و ندارم بی خیالش شدم. بعضی وقتها جو آدم رو میگیره که آره استاد خوبیه و من می...
-
!!!!!!!!
2 - اسفندماه - 1389 07:45
دیروز مرضیه اس داد که نامرد پس کی میایی ریاضی یادم بدی؟ گفتم پاشو بیا خونه بغلی مون خالیه بریم اون جا راحت درس میخونیم.اولش گفت باشه ولی یک ساعت بعد گفت: مامانم داره میره پاتختی نمیخواد خونه خالی بمونه پاشو بیا خونه ما ناهارم بمون. منم هر چی به مامانم گفتم اجازه نداد و نرفتم. ساعت ۲ هم مامان زورم کرد گفت بیا بریم جشن...
-
هه هیییی جوونی
1 - اسفندماه - 1389 09:11
به مامان گفتم چند وقته اعصاب ندارم و اونم گفت از بیکاریه و کلی ازم کار کشید و از خستگی ناهارو سوزوندم. به غلط کردن افتادم. .به نیلو زنگ زدم گفتم چی شد نرفتید کوه؟ گفت سعید(یکی از بچه ها که می خواستند با هم برنامه کوه بریزند) رفت سربازی و فعلا نمیشه که برن. گفت که یکی از استاد ها هم قراره دوشنبه بچه های87 رو ببره...
-
پووووف
30 - بهمنماه - 1389 11:22
بخدا نمیخوام اینطوری باشم یا ناشکری کنم ولی دست خودم نیست. من چیزی کم ندارم ولی خیلی بی حوصله شدم. امروز به کادو هدیه گفتم بیا پیشم ولی دوست پسرش آشغالش نذاشت. حتی گفتم گوشی و بده بهش بگم که بذاره ولی بازم نذاشت. آدم بمیره همچین دوستایی نداشته باشه. اینقدر ... کاش می فهمیدم باید چیکار کنم؟ چند سال دیگه مگه زنده ام؟...
-
قاطی پاتی(۳)
29 - بهمنماه - 1389 10:41
دیروز هم حالم خیلی گرفته بود می خواستم بزنم زیر گریه و حسابی گریه کنم. صبح جفت خاله هام اومدند خونه مون . ما هم اثاث کشی داریم خونه کلی بهم ریخته است. منم داشتم آماده شده بودم که برم باشگاه. خاله هام کلی ازم تعریف کردند و هندونه گذاشتند زیر بغلم . این تعریف تمجید باعث شد واسه چند ساعتی حالم بهتر بشه گفتند خانمی و...
-
نمی دونم چی شده؟
28 - بهمنماه - 1389 20:42
دیروز به زور پاشدم رفتم یونی. افت داره یک ترم بالایی روز های اول پا شه بره یونی.هدیه گفت بیا و اصرار کرد منم رفتم. میخواست وام بگیره گفت شب عیده فعلا دستمون خالیه. منم دنبال خودش کشوند از این ساختمان به اون ساختمان.ازاین طبقه به اون طبقه مسئول اصلی شم همون یارو بود که لوم داده بود. هر وقت می بینش کهیر میزنم. حالم بد...