بعضی وقتا این پدر و مادر ها کاری میکنند که دل آدم بدجوری می شکنه.مخصوصا این پدرها.یه جورهایی گیر الکی میدن و اعصاب همه و حتی خودشون رو بهم میریزند.شاید برای اینه که سنشون روز به روز میره بالا و اعصابشون تحریک پذیرتر میشه و ماهم جوون و سرکش تر میشیم.همه یکجورایی عاشق باباشون هستند ولی خوب اختلافها و تهمت ها کارو خراب میکنه.از اون روزی میترسم که ازدواج کنم و سر یک موضوع احمقانه از بابا دلخور بشم
خلاصه که سحر یک دل سیر زیر لحاف گریه کردم و بعد خوابیدم.آخه من خوب بلد نیستم بحث کنم و تقریبا لال مونی میگیرم و بعدش میزنم زیر گریه
حالا هرچی که بود تموم شده منم بیخیال شدم چون این مشکل و از نوجوانی سر هر مسئله ای داشتم و همیشه کنار کشیدم و حرف دلمو نزدم.امیدوارم هردو مون به اشتباهمون پی ببریم.الان که آشتی هستیم ولی ازش بدجور دلخورم
پدر ها همیشه پدری میکنند نباید ناراحت شی باید صبوری کنی باور کن بیشترش از دوست داشتن است
سلام
صبح بخیر ...
توی وبلاگ ما لینک شدی ... همه شون هم نام هستند ...