بد دور و زمونه ای شده

ارزش آدمها به اندازه غرورشون بیشتر میشه با شکستن و له کردن همدیگه احساس قدرت میکنند

احترام با لباس و کفش سنجیده میشه نه فهم و شعورشون

عشق و دوستی رو با پول خرید فروش میکنیم  

همه مردا نامرد شدن و در نتیجه اش زنها  هم خائن

خدا را با خودمون مقایسه میکنیم و هرکاری دوست داریم میکنیم

دوست داشتن خدا شده نقش بازی کردن.شده یه حربه.

فقر و فحشا بیداد میکنه تو همه جا شهر.ما با چه امیدی زندگی میکنیم؟

تنها کسی میتونه دوام بیاره که دلش سنگ بشه و خودپرستی اش فوران کنه

بیچاره من که هیچ کدومو بلد نیستم ولی تصمیم گرفتم یاد بگیرم.کسایی که بلد نیستند یاد بگیرند یا انقدر باید تلاش کنند که عابد و پارسا  و برای آخرت داشتند همه له شدنها و بی مروتی ها رو تحمل کنند و شبیه بشن به اولیای خدا  از من گفتن

روز نوشت

دیروز یواشکی رفتم واسه گوشیم رم ۴ خریدم.آخه بابا نمی ذاره میگه میخوای چیکار.اون آقاها که ازش رم خریدم داشت تو گوشیم دنبال حافظ رم میگشت و همه عکسهای خصوصی مونم دید.چیز خاصی نبود.مامان بنده خدام بود که گفتا سر باز ازم عکس ننداز ولی من گوش ندادم.عیب نداره بیخیال دید که دید 

بابا ماشین و فروخت که یکی دیگه بخریم.ماهی داداشم وضع حمل کرد و کلی ماهی ریز تو آکواریوم دارم. 

پنجشنبه ای هدیه خانم از اونجایی که با پدیده جونش قهر کرده بود باز اومد سراغ رفیق قدیمی اش.بعد کلاس گفت بذار بهارم بیاد با هم بریم سلف.بهار یک دختر چاق و زشته از این فشن ها که صد تا دوست پسر داره و خیلی بد دهن.یکبار بلند بلند تو کلاس به یک پسره برگشت گفت دونه دونه موهاتو با موچین میکنم. به هدیه گفتم من از این دختره خوشم نمیاد نیارش پیش من گفت چشم.یک کاره دختره برگشته به من میگه با این قیافه ات انگار میخوای آدمو دست گیر کنی! کم بود بزن تو فکش.خودش با اون قیافه اش باید کفاره بدم 

سر کلاس اندیشه دیر رفتم.دیگه آخرای کلاس بود.استاد هر سری چند نفری و اسمشون و تیک میزنه که بیان کنفرانس بدن.تازه داشت انتخاب میکرد برگشتم به دوستم شهلا گفتم:ایشششششششالللللله نوبت تو شهلا.این بنده خدا هم میترسه کنفرانس بده.از دهنم در نیومده استاد اسمشو خواند.دیگه فش و کتک بود که نثار من میکرد. 

الانم با زری اینا میخوام برم پیاده روی فعلا...

حجاب

اگه دوست داشتی برو ادامه مطلب حتما بخوانش خیلی جالب شده  لطفا نظر هم بذار 

ادامه مطلب ...

فقط دعا!!!!!!!!!!!!!

امروز داشتم تو گوگل سرچ میکردم چشمم افتاد به یک سایتی که موضوعش این بود که بعضی دخترا نگران بودند که چرا براشون خاستگار نمیادو کلی هم دعا می کردند که خدا یه شوهر خوب براشون بفرسته.خیلی ها شون هم می گفتند چون محجبه هستند خواهان ندارند.

به نظر من که هرچی به یک موضوع حساس بشی بدتر میشه و نباید بهش فکر کنند.

تو یک جا خوندم که مردها دنبال زنی هستند که باهاش سه تا چیز بدست بیارند1-لذت2-آرامش3-پیشرفت

یک موضوعی هم خواندم درباره چادر که بعدا دربارش می نویسم.

خدایی بگم که هر کدوم از دوستای من که دخترای خوب و محجبه بودند شوهراشون هم عالی از آب در اومدند و اون دوستاییم که شیطون بودند شوهرشون زیاد جالب نبوده.البته بجز مواردی که خواست خدا و بخت و اقبال و امتحان الهی و.. غیره توش دخیل هستش.

گاهی وقتا ما همه چی و ول میکنیم می چسبیم فقط به دعا کردن و انتظار داریم خدا همین الان برامون اجابتش کنه ولی یادمون میره که خدا عادل و یک چیزی براش خیلی مهمه اونم سنت هستش

مثلا سه نفر آدم داریم که میخواند تو کنکور سال 91 شرکت کنند.یکی شون کمتر درس میخونه و از صبح تا شب میشینه دعا میکنه که معجزه بشه و نفر اول کنکور بشه و دست به دامن فال و ای حرفاست .دومی هم فقط از صبح تا شب تست میزنه و درس میخونه سومین نفر هم خیلی درس میخونه هم دعا میکنه.به نظر شما کدوم موفق میشه؟؟

بذارید من بگم :اولی که ول معطله اصلامجاز نمیشه.دومی هم بنده خدا سر راه ماشینش پنچر میشه و به سر امتحان دیر میرسه و کلی وقت کم میاره رتبه اش میشه 1000و سومی فردا عکسشو تو اخبار نشون میدن که اول شده

پس در مورد همه چی نه فقط این مورد در درجه اول مشکل از بنده هاست و در درجات بعدی برمیگرده به شانس و اقبال و ای حرفا که با دعا حل میشه ان شا الله

و خداوند انسان را آفرید

روزگاری خداوند کلی مخلوق داشت که همشون همه جوره مشغول تسبیحش بودند.خدا کم کم خسته شد چون هیچ کدام از آفریده هاش از روی اراده دوستش نداشتند.خداوند مظهر عشق بود ولی کسی دلی برای عاشقی نداشت.خدا به هرکدوم از آفریده هاش خواست دل بده ولی آونها حاضر نبودند زیر بار مسئولیت عشق بروند.وخداوند انسان را آفرید

قصه ی ما آدمها از ابنجا شروع میشه .زمانی که آفریده شدیم و خدا دل تو سینه هامون گذاشت.خدا ما رو آفرید که عاشق خدا بشیم.خدا آدم رو آفرید ولی متاسفانه انسان احمق بود و رسم عاشقی رو بلد نبود.برای اینکه عاشق حقیقی شو بشناسه یکی از مخلوقاتش که اسمش ابلیس بود را برای آزمایش اونها قرار داد.خدا پیامبر هاشو فرستاد که به آدمها یاد آوری کنند که باید عاشق باشند اما با گذشت زمان اونها یادشون میرفت و معشوقشون رو به باد فراموشی م دادند یه جورایی انگار جای عاشق و معشوق داشت عوض میشد.خدا خیلی هاشون رو میخواست هدایت کنه ولی اونها چشم و گوششون و بسته بودند و عاشق چیزهایی الکی و زود گذر می شدند  در واقع برده ابلیس بودند.

خدا هنوز از انسان نا امید نشده بود پس آخرین فرستاده اش به نام احمد رو آفرید و سند کل بهشت رو به نام ایشون و بچه هاشون کرد.ولی فرستاده خدا پسر نداشت ولی عوضش یک دختر داشت که اسمش فاطمه زهرا بود که سرور همه ی زنها حتی مردها روی زمین بود.چون همچین خانمی یک همسر لایق میخواست پس خدا علی (ع) رو همنام خودش و توی خونه ی خودش با حضور زنان برتر بهشتی به دنیا هدیه کرد.

روزی حضرت محمد (ص) که میخواستش به مکه بره فرشته خدا اومد پیشش و گفت که حجت رو به مردمش تموم کنه حضرت علی را به عنوان امام معرفی کنه.روزی که پیامبر دست حضرت علی رو بالا گرفت شد عید شیعیان و بهش میگن غدیر خم

علی شد مظهر عشق حقیقی ولی خیلی ها که بغض علی رو تو سینه داشتند و دارند این منبع خیر و برکت و توی خونه خدا به شهادت رسوندند.

فقط کسی که عاشق واقعی باشه میتونه عظمت حضرت علی (ع)  رو درک کنه.آهای جوانها آهای آدمها مواظب دلهاتون باشید.بذارید دلاتون زلال بشه تا عاشق بشید.

من تاسف میخورم چرا مسجدهای ما رو همش باید پیر ها پر کنند.چرا؟

چرا باید کاری کنیم که آبرومون پیش این بزرگان بره؟

امیدوارم خدا مواظب دلهامون باشه.این روزها روزهای عجیبیه.حسین با تمام هستیش رهسپار کربلاست.

آبروداری کنید بخاطر همه ی خونهایی که بخاطر عشق ریخته شد.عهدمون رو با علی(ع) خدا فراموش نکنیم.

خدایا مواظبمون باش مخصوصا مواظب من.آمین

خیلی خیلی خیلی عیدتون مبارک

تلافی

امروز واقعنی اعصابم خرد بود.از دست مردای بشعور.واقعا مرد هم مردای قدیم.توی اتوبوس ایستاده بودم و جا نبود بنشینم یعنی جای ما خانمها رو هم آقایون گرفته بودند.از آقای راننده خواستم که صندلی های جلو و خالی کنه تا خانمها بنشینند ولی گفت خانم اون تو ایستگاه که جای خانم و آقا جداست!!!!!!!!!!!!!

گفتم حداقل بگید پیدا شدنی از در عقب پیاده بشن.اون یک داد کوچولو زد که آقایون از در عقب پیاده بشن.یکسری زبون نفهم بازم می اومدند و از درب جلو پیاده می شدند.هر کی رد می شد منم محکم و زیرزیرکی کیفم و میزدم تو کمرش.یکیشون مردونگی نداشت لا اقل پاشه و جای خودمون و بده بهمون که خودشون هم موقع پیاده شدن زجر نکشند.

خیلی حرص خوردم جوری که هر کی می اومد جلو می زدمش.رسیدم دانشگاه و درب ورودی دانشکده فنی یک لاش باز بود و پسرای خنگ به زور رد می شدند.منم با پام اون یکی لنگه در و هل دادم که چشمتون روز بد نبینه زدم دهن پسر مردم جر خورد.وای چه نگاهی کرد بهم .گفتم الان که بزن زیر گوشم.یک معذرت خواهی آروم گفتم و زودی در رفتم.

تو کلاسم کلی به درس خوب گوش دادم وحسابی یاد گرفتم.آخه میدونی تمام حرصم از مردها رو سر اون پسر بدبخت خالی کردم