سلام
دارم بعد یک ماه آپ میکنم.راستش دیگه شور و شوق وبلاگ نویسی ندارم.
دیگه برام جذابیت نداره چون کارهایی که میخواستم یاد گرفتم.ولی شاید تابستون که وقتم آزادتره تند تند آپ کنم.
از آخرین بار که آپ کردم تا حالا دوبار دیگه پام ویک بارم دستم در رفته.خواهرم میگه پوکی استخوان داری.چه ربطی داره نمی دونم؟
دیروز رفتیم پارک چیتگر آخه گفته بودند جشن باد بادک هاست.همه چی دیدیم الا بادبادک!
من و خواهرم و مامان و خاله و دختر خاله مو و نوه خاله ام بودیم.اسم نوه خاله ام تیناست.5 سالشه ولی پدر منو در آورد.نمی ذاشت تکون بخورم و همه دنبالم بو.اینا که خوبه انقدر لگد پرونی کرد و اذیتم کرد که نگو .منم دلم نمی اومد دعواش کنم تا می خوردم همه جوره منو زد.روسری مو می کشید تف می کرد.خلاصه که به شکر خوردن انداخت منو
گفتم بذار یواش بزنمش ول کنه یک دونه زدم پشتش و اونم یکی زد تو کمر که خیلی سوخت.منم یکی محکمتر زد که گریه رد و رفت پیش مادرش و پاک آبرومو برد.
چندتا از خانمها هم بزن برقص راه انداخته بودند.منم که جایی از این برنامه ها باشه میرم قاطی شون.رفتم یکم الکی دست زدم .همین قدرشم مامانم کلی چشم غره رفت که تو قاطی شون نشو
البته چیزی نگذشت که گشت اومد.ما هم جیم شدیم.جالب بو به دختر پسرا گیر نمیداد
رسیدیم خونه برای ناهار سوسیس بندری درست کردم و دوتا ملاقه روغن خالی کردم توش.از ترس بابام یواشکی روغنها رو خالی کردم تو ظرفشویی.
آپ کردم که نگین چی شده که نیستی.اتفاق خاصی نمی افته بیام بنویسم.حالا تونستم زودتر آپ میکنم.
فقط یکسری اتفاقها برام افتاده که فقط خدا میتونه کمکم کنه که درست بشه برام دعا کنید
خوشحال شدم از دیدنت
سرتق؟!
زشته نگو!
you came back !!!! you're alive.
i'm happy
good luck. honey
برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا می کنم.
خیلی وقته سری به من نزدی
چشم انتظارتم.
سلام
خیلی عجبیه که اینقدر بی حال شدید که هر یک ماه یک یه بار آپ میشید
اوبل با وبلاگتون آشنا شدم هروز اپ میشدید
ولی حالا چرا اینجوری شدید نمیدونم
به قول قدیمی ها نه با این بی نمکی نه به اون شوری
قبلا از تون خواهش کردم لینک منو با آدرس
حسین رضای.آی ر ذخیره کنید که هنوط این کارو انجام ندادید و همون حسین رضایی دات کام تو لیست فرند شما هست.
لطفا تغییرش بدین
خیلی ممنون
لطفا به وبلاگ منم سر بزنید تازه اپ شدم
اینقدر بیمعرفت نباشید
موفق باشید
منتظرتون هستم
باهات موافقم.چشم وقت کردم حتما
سلام عزیزم
بابا دست به قلمت ای ولا داره خیلی با نمک و قشنگ خاطراتت رو مینویسی دوست داشتم من هم مثل شما میتونستم بنویسم و ضمنا تو فامیل ما هم یه کوچولو هست که خیلی با نمکه ولی همش میزنه و فهاشی میکنه و... البته مقصرش هم خودمون هستیم که به کارهای بدش میخندیم و اون هم تکرار میکنه
شیرین باش زیبا باش
مرسی که سر میزنی ببخشید که کم میام سر میزنم
انشاءالله تابستون منتظر آپ های جدید هستم
salam. please check your email box !
چقدر مشکوک!!!!!!!!!!!!!!
ای چه جالب نوشتی از ترس بابات روغن رو خالی کردی تو ظرفشویی منم ازین کارا میکنم ولی ازترس هردوتاشون مامانم مدام داد میزنه میگه کم روغن مصرف کن نمیدونم چیه این قوطی روغن به جونشون بسته ست..