از همه چی یه ذره

امروز استاد مخابرات خیلی زود اومد و دیر رسیدم.گفت دو جلسه دیگه هم باید بیایید.

استاد منطقی  و فیزیک الکترونیکم هم کلی درس دادند و گفتند جلسه بعد آخرین جلسه است.

کلی کپی داشتم که از راه غیب رسید و خدا رو شکر وقتم تو این صفای کپی تلف نشد.

این روزهای آخر کلی برگه میاد دست آدم که باید کپی بشند.

سمیه برام یک لواشک گنده آورده بود مجبور شدم به بچه ها هم بدم و نصفش موند واسه خودم که اونم به خونمون رسید نصف نصفش رسید بهم.

این استاد ها هم آخر ترم میشه کلی درس میدهند و انگار نه انگار ما وقت نداریم جمعش کنیم.

خیلی میترسم و استرس دارم واسه امتحانام.

چند تا از کتابام هم دست مردم هست نمیارند بدهند نامردا.یکیشون و که اصلا نمیشناسم.خدا کنه پنجشنبه واسم بیاره.

کلی پف فیل درست کردم واسه فردا که کلی مهمون داریم.

مامانی و بابام هم کلی میوه و خرت و پرت خریدند.

مامان میخواد سبزی پلو با ماهی درست کنه منم فردا نیستم.بنده خدا دست تنهاست.

امروز اخبار 20:30 سربازای آمریکایی رو نشون داد که با چوب کریکت انقدر زدند تو سر گوسفند که مرد.

انقدر حالم بد شد که شامم و نخوردم.بابا هم واسه اذیت کردن من کلی از حالت گوسفند در حال مرگ گفت که داشت گریه ام میریخت.

مثلا میگفت بیچاره الان جمجمه اش شکست و اشک تو چشاش جمع شده.دیدی چطور پاهاش میلرزید و از این جور حرفا

راستی پیش پیش یلداتون مبارک و امیدوارم همه زیر سایه بزرگترها و خانواده شون بهشون خوش بگذره

ان شاالله 

 

 h

 i  

7 

4

بی تو

 

به وسوسه ی دستهایت دچار می شوم !آن گاه که بی تفاوت از کنار من عبور می کنی .لحظه ای به چشمهای خیس من نگاه کن ...من تمام جاده را ...در پی چشم های تو دویده ام ...!

 

u 

 

j 

r

بعضی کارها اختیاری نیست چه خوب چه بد

امروز رفتم باشگاه حسابی پاهام درد گرفت و زورم می اومد حتی راه برم .

یک کمی خوابیدم و ساعت 5 از خواب بیدار شدم .هرچی خواستم خودمو بزنم بخواب نشد.

هی گفتم من واجب نیست برم درس دارم باشه روزهای دیگه میرم.نشد که نشد

انگاری که یکی تو سر آدم هی میگفت برو یکی می گفت نرو

خلاصه که یک 10 دقیقه ای جنگ داخلی برگزار بود

آخر گفتم اگه نرم دلم میسوزه ها

پا شدم تندی حاضر شدم و وضو گرفت و بدو بدو رفتم مسجد

بعضی وقتا انقدر تو گناه غرق میشیم که اگه باورمون نمیشه ما باشیم و بعضی وقتا واسه یک کار خوب که دیگه اختیاری نداریم و انگار کس دیگه تو مغزمون فرمون میده

اولاش یک حس خوبی داشتم و خوشحال میشدم ولی جدیدا انگاری واسم شده یک وظیفه و اگه نرم واقعا حالم بد میشه.

تقریبا تا دو هفته پیش اصلا حالم خوب نبود ولی الان دارم احساس آرامش میکنم.

میترسم از خودم میترسم.میترسم یادم بره و این حسهای قشنگ و فراموش کنم و نتونم به این کارم ادامه بدم.

نمی دونم چه جوری ثابت قدم بمونم

من اصلا آدم خشکه مذهبی نیستم ولی خوب من دیگه فهمیدم چی درسته چی غلط.البته امیدوارم اینطور باشه

دلم نمیخواد برگردم و حرفای 4 نفر روم تاثیر بذاره و همه چی و فراموش کنم

دعا کنید من امتحانامو خوب بدم اینجوری بعدش میخوام کلی کتاب بخوانم و آگاه بشم که چرا من این راه و انتخاب کردم و براحتی حرف کسی روم اثر نذاره

از خدام میخوام شیرینی شو نشون همه و من بده که دیگه اشتباه نکنم.

آمین

از انتخابام فعلا که خوشحالم.نمی دونم

خدا رو شکر

مواظب باشید

مرد هم مردای قدیم 

پسرای این دور و زمونه رو دماغشون و بگیری جونشون درمیاد 

با اون قیافه های زنونه شون و ابروهای تاتو کردشون 

زن هم زنای قدیم 

دخترای الان تا بهشون کار میدی زودی دست و پاشون میگیره 

با اون قیافه های یک من کرم مالیدشون و دماغهای عمل کردشون 

دل جوانهای امروز که دل نیست شده کارونسرا 

چیزی از عشق حالیشون نمیشه 

پسراش دنبال هوس اند و دختراش دنبال تیغیدند 

ازدوج های الانم که همه فقط دارند هم دیگر رو  تحمل میکنند  

والا پسر من رفت و عاشق شد گفت الا بلا این دختر 

بازم به معرفت پسر من که لااقل رفت دوست دخترشو گرفت 

فردای عروسیش اومده میگه مامان این چی بود واسه من گرفتی؟ 

سر صبح که از خواب پاشد و صورت بدون آرایششو دیدم داشتم پس  می افتادم 

مامان چرا خوب چشماتو وا نکردی عیب و ایرادشو ببینی 

دو روز نگذشته دلشو زد.این که میگم عشقم عشقای قدیم 

لیلی هر چی که بود مجنون عاشق قیافه واقعی دختره  شده بود 

خواهر زاده ام هم رفت زن یک پسر شد که بیکار بود 

از اول گفتند زن بگیره میره سرکار  

یک سال بیکاره بخاطر اینکه حاضر نیست یک نمه عرق بریزه  

میخواد پشت میز بشینه آقا و فقط دستور بده 

تازگی ها هم فهمیدند معتاد به شیشه است و مدرک لیسانسش نداره هیچ، آقا سیکل تشریف دارند 

کل این دنیا شده دو دوزه بازی  

مواظب باش

اینا اقتباس از حرفای مهری خانم بود که داشت به مامانم میزد 

سر صبحی رفتم پیاده روی.یک خانم منو دید از مامانم پرسید من چند سالمه؟طبق معمولم مامان گفت بچه اس ۱۷ سالشه (یک جورایی راست میگه با این کارام)

مهری خانمم که با ما بود شروع کرد این حرفا رو به مامانم زدن 

حالا من سرخوشم داشتم رو موازاییک پیاده رو بازی میکردم و میپریدم،البته واسه تنوع،خجسته ام دیگه ،راه واسم تکراری شده بود خواستم تنوع ایجاد بشه  

کلا من آروم و قرار ندارم یکجا بشینم مخصوصا سر کلاس فیزیک الکترونیک که حوصلشم ندارم 

داشتم میگفتم،یک جورایی با حرفاش موافقم.چرا پسرای الان شبیه یک مرد نیستند که آدم حداقل تو خیالش بتونه بهشون تکیه کنه؟چه باباهای نازک نارنجی میشن 

همونطوری که پسرا از دخترای که خانم ترند خوششون میاد دخترا هم از پسرایی که مرد ترند خوششون میاد

یکی از دوستام عاشق شیکم و کله کچل و جذبه یکی از استادامون شده بود!!!!!!!!! 

خلاصه که دنیا دنیای عجیبی شده 

مواظب باشید

 

 

روز نوشتی دیگر

انقدر امروز خندیدیم با بچه ها که نگو

استادمون نیومده بود و جاش دوستشو فرستاده بود.

دوستش یک پسر لاغر قد کوتاه و کچل با ریش بزی تقریبا بوره

خود درگیری مزمن داشت بنده خدا

عین این زنها آخر کلاماتش و می کشید و زورش میمود که حرف بزنه .اصلا جملاتش فهل نداشت و با صدای آروم حرف میزد که کسی نفهمید چی میگه

کلی بچه ها مسخره اش کردند و خندیدیم.راستش تقصیر خودش بود چون بدجور با بچه ها لج کرد

تو این گیر رو ویر هم پسر بغل دستی ام گواهینامه یکی از بچه ها رو داده به من میگه دست به دست کن بره

گفتم خل شدی؟واسه چی؟

برش گردونندم به صاحبش.بنده خدا چشاش چهار تا شده بود که دست من چیکار میکنه!!!

این استاد که شبیه مورچه بور بود موقع حضور غیاب به خیلی ها منفی داد.بنده خدا یکی از بچه ها واسه اینکه غایب نخوره دوستش رو فرستاده بود براش حاضر بزنه که دوستش براش یک منفی هم گرفت.کلی خندیدیم .البته من منفی نگرفتم

الانم از مسجد برگشتنی رفتم پفک لینا گردالویی خریدیدیم با خواهر برادرم کلی شوخی کردیم و می انداختیم هوا میخوردیم عین نچفسکو

خدا رو شکر

هوش و حواس

دلم تنگ شده واسه خودم

چرا هرچی میگردم پیداش نمیکنم؟

اصلا تمرکز ندارم.همه اش هوش و حواسم توی حاشیه است.

مثلا استاد که درس میده حواسم میره به کله کچله اش و میرم تو بحر کله اش.

اصلا دست خودم نیست.

حفظیاتم داغانه بود داغانتر شده

دیروز سر امتحان  مدار منطقی هیچی یادم نیومد.اصلا انگار نه انگار پا شدم برگرمو دادم

واقعا چه وضعشه؟

کله خری کردم 20 واحدم برداشتم الان موندم توش.

تو رو خدا دعا کنید من بیست هاشو پاس کنم.

اگر پاس نکنم بابام کلی سرکوفت میزنه .وای از دوستام عقب می افتم ناجور

بدبختی ها به خدا.

آدم هزار جور فکر و مشغله داره باید درس هم بخوانه

کاش مثلا ترم تموم میشد امتحان نمی دادیم میگفتند برید ترم بعد

امروزم امتحان دارم امیدوارم ... نزنم بهش