قیامت

دیروز صبح زود از خواب بیدار شدم و زودی آماده شدم تا برم دانشگاه تهران واسه نماز عید.سال های قبل خودشون سرویس می دادند و پذیرایی هم میکردند اما امثال خبری نبود .دولت روز به روز داره خسیس تر میشه البته مهم این بود که دور هم بودن و یادمون بیاد
اکثرا جا برای خانمها اطراف میدان فلسطین هستش و ما هم رفتیم اونجا و تو نزدیکای خیابون فریمان نشستیم.همه تکبیر میگفتند.نماز که شروع شد یک عده تو پیاده رو می دویدند تا به نماز برسند و خیلی خنده دار بود.اولین قنوت که خواندیم خواهرم که یادش رفته بود رفت رکوع.دوتایی خندمون گرفته بود و هر سری که قنوت تموم میشد کلی میخندیدیم و بزور خودمو کنترل میکردم.تو نماز عید فطر آدم دلش نمیخواد سر از سجده برداره چون بعد کلی ایستادن میشینی.همیشه وسط نماز یک حال خوبی بهم دست میده.وقتی خیل جمعیت مردم و می بینم یک حس قشنگ با هم بودن بهم دست و میده و اشک تو چشمام جمع میشه.یا قیامت می افتم که قراره همه آدمها یکجا جمع بشیم
دنیا دو روزه همونجوری که بچه بدنمون مثل برق گذشت بقیه شم میگذره ان شالله که هممون قدر بدونیم و ازش استفاده درست بکنیم.توکل به خدا

بازم تصمیم

دیروز محبوبه بعد چند ماهی بهم زنگ زد حدس زدم باید دانشگاه خبری شده باشه .گفتش دیروز انتخاب واحد کرده .منم تازه یادم افتاد که ای بابا یک وقت واسه ما شروع نشده باشه؟زنگ زدم به هدیه که گفت چهاردهم شروع میشه.کلی با اونم حرف زدم و دعا کردم این فیزیک 2 و مدارش و پاس کنه که دوتا کلاس با هم داشته باشیم.بدبختی مشروطم شده.خبرشو که به بابا دادم بازم شروع کرد سرکوفت زدن که تو از بچه ها عقب هستی.راستش حقم داره تلاش خودمو نکردم
با هدیه طبق معمول ترمهای گذشته بازم قرار گذاشتیم بترکونیم ولی میدونم همون آش و همون کاسه میشه.امشبم خونه عموم افطار دعوتیم
تو رو خدا دعا کنید این درس من  زودتر تموم بشه و وقتم و صرف درس  و کارهای بالاتری بکنم.طلسم شده این واحدهام