نمی دونم چی شده؟

دیروز به زور پاشدم رفتم یونی. افت داره یک ترم بالایی روز های اول پا شه بره یونی.هدیه گفت بیا و اصرار کرد منم رفتم.

میخواست وام بگیره گفت شب عیده فعلا دستمون خالیه.

منم دنبال خودش کشوند از این ساختمان به اون ساختمان.ازاین طبقه به اون طبقه

مسئول اصلی شم همون یارو بود که لوم داده بود. هر وقت می بینش کهیر میزنم.

حالم بد بود اونم هی میومد جلو چشام بدتر میشد.

به هدیه گفتم خسته شدم من میرم سایت کارت تموم شد بیا.

یه نیم ساعت بعدش اومد و دوست پسرش زنگ زد و نشست بلند بلند با اون حرف زدن و خندیدن

پاک آبرومو برد. هی میگفتم آروم تر پاشو برو بیرون صحبت کن .نمی رفت

اعصابم بدتر خرد شود و می خواستم خفه اش کنم.

بعد یک ساعت که حرفش تموم شد عکس رفیق اش و نشون داد ببخشید ها شبیه میمون بود. له شده جونی های جکی جان

الکی گفتم خوبه.آخه ناراحت میشه

تو راه یک حمید میگفت صدتا از بغلش حمید میزد بیرون. میگفت غیریته و پولدارو مهربون و پاک تشریف دارند.

نمی دونم این بشریت چرا اینقدر ساده است.

دیگه کفری کفری شدم و خواهش کردم حرف اون و نزنه.

برگشته میگه تو چرا اینجوری شدی این ترم .اون ترم یادت نیست چقدر دیونه بازی در می آوردی می خندیدیم.

خواستم بگم مگه جنابعالی اعصاب میذاری واسه آدم.

ولی خدایی اشم خودم می دونم یه طوریم شده.انگار افسردگی گرفتم. روزها برام تکراری شده و مزخرف

دلم میخواد یک هیجان یا اتفاق تازه و خوب واسم بیافته ویک تغییر بزرگ

فکر کنم یکمش هم مال مشروط شدنم باشه و از دانشگاه هم بدم اومده.

دیگه حال شو ندارم به خدا بیام و برم . حوصله دوستامم ندارم

حتی حوصله خودمم ندارم

نمی دونم چی شده؟

دلم میخواد یکی و گیر بیارم اینقدر بزنم که خون بالا بیاره و روده هاشو بکشم بیرون وبا کفش بزنم صورتش داغون بشه دماغش و بکنم بندازم دور وهر بلایی دلم می خواد سرش بیارم

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی 28 - بهمن‌ماه - 1389 ساعت 09:10 ب.ظ http://shabname-m.blogfa.com/

ببخشید. اما یکی رو می خوام بیاد بکوبه تو سرم و بزنه رودهام بیاد بالا .
این هم شد زندگی .همش یه جا نشستن و یه جا رو نگاه کردن . خودم آخرین کسی بودم زیر بار این حرف رفتم که واقعا یه چیزیم شده.
اما یه چیزی رو مطمئنم . اون هم اینکه قرار نیست اتفاقی بیافته . همیشه همینطوریه ....

همیشه یه مدت خوب میشیم و یه مدت گرفته . عادت شده ...
و با چیز های کاذب هم درست نمیشه . مثل مسافرت خودش یه هیجان فوق العادست . اما بعد از مسافرت چی ... دو سه روز بعد از اینکه اومدی . باز دوباره...

خودمونو عوض کنیم . دیدمونو .

ندا 1 - اسفند‌ماه - 1389 ساعت 10:03 ق.ظ http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

آخه دختر اینقدر خشن میشه؟؟؟؟

عزیزم من؟ خوب میشه دیگه آدمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد