-
سر خوش
27 - بهمنماه - 1389 00:37
یونی که خبری نیست حالا حالا ها. منم امروز نرفتم. به دوستم زنگ زدم گفت بیا بریم بیرون.گفت میخواد یکسری لوازم آرایش بخره. منم دیدم بیکارم ازخدا خواسته گفتم پس واسا که اومدم. رفتم دنبالش و یک ساعتی پیاده روی کردیم تا رسیدیم. انقدر از یارو تعریف کرده بود و گفته بود ارزون و خوبه که من فکر کردم چه خبره.خودم چندتا بهترش رو...
-
کو اعصاب
26 - بهمنماه - 1389 10:09
دیروز که از خواب بیدار شدم زمین و زمان و فحش میدادم.موج منفی بود که ازم ساطع میشد.آجی ام گفت الان میری مواظب باش کله پا نشی. به زور بیدار شدم که برم یونی. استاد مدار 2 اومد و درس داد. سوالای امتحان ترم قبل و حل کرد و همه کلی افسوس خوردیم که چرا حل نکردیم. چند تا از دوستامو دیدم و بعد کلاس کلی حرفیدیم. با نیلو رفتیم...
-
ولنتاین
24 - بهمنماه - 1389 17:46
دیرگاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام ولنتاین ات مبارک
-
امانت عشق
24 - بهمنماه - 1389 10:41
خدا گفت زمین سردش است چه کسی می تواندزمین را گرم کند؟ لیلی گفت:من خداشعله ای به اوداد.لیلی شعله راتوی سینه اش گذاشت. سینه اش اتش گرفت.خدالبخندزد.لیلی هم. خدا گفت:شعله را خرج کن زمینم را به اتش بکش. لیلی خودش را به اتش کشید خدا سوختنش را تماشا کرد. لیلی گر میگرفت.خدا حظ می کرد. لیلی می ترسید. می ترسید اتش اش تمام شود....
-
کمبودی چیزی داری؟؟؟؟؟؟؟
23 - بهمنماه - 1389 09:37
اه اه انقدر بدم میاد از کسی که الکی کلاس میذاره مثلا همین دختره ... زورش میاد به آدم سلام بده. من به همه سلام میدم. حتی شده نشناسمش.البته از صنف آقایون به فک و فامیل و همکلاسی هام فقط. به نظر من همه آدمها خوب هستند مگر اینکه خلافش ثابت بشه. ما یک استاد برنامه نویسی داشتیم که خیلی آدم جالبی بود. شخصیت به قول خودش مثل...
-
خاطره
22 - بهمنماه - 1389 09:44
با توجه به غرغر های مامان که با ماشین خودمون بریم ولی بابا می گفت راهش طولانی و بیابونی و حوصله رانندگی نداره و هوا ممکنه خراب بشه گفتش با قطار میریم. از اونجایی که ما دیر مطلع شده بودیم که باید بریم بلیط ها همه رزرو بودند فقط بلیط از این قطار اتوبوسی ها مو جود بود. توصیه میکنم هیچ وقت سوارش نشید که جد و آباد آدم میاد...
-
خسته
22 - بهمنماه - 1389 00:05
امروز از صبح بیرون بودم. صبح که عین کوزت داشتم کار های خونه رو می کردم . بعدشم رفتم باشگاه بعدشم رفتم جشن 22 بهمن. پام به خونه نرسیده بود باید آماده می شدم می رفتیم عروسی پسر همسایه. انقدر تالار سرد بود که با پالتو نشسته بودیم کت شلوار دوماد و لباس عروس خیلی زشت بود داماد متولد 66 بود . به نظرم بچه است حالا زود بود...
-
بقیه نصفه کاره
21 - بهمنماه - 1389 00:27
امروز با مرضیه رفتیم دانشگاه. خودم اصلا حوصله نداشتم. انقدر دعاش کردم که با هام اومد. رفتیم پیش اون خانومه ولی توی جلسه بود. کلی منتظرش شدیم و داشتیم یخ می زدیم.هرکی هم دنبال اون خانم می گشت همکارش می گفت نیم ساعت دیگه بیا.ما خودمون 3 ساعت منتظرش بودیم. فکر کنم نیم ساعت اون با واسه ما فرق داشت. همکارش نمی ذاشت بریم...
-
نصفه کاره
20 - بهمنماه - 1389 17:18
فدای مرضیه جونم یشم که با هام اومد. امروز رفتیم یونی و کلی اتفاق جالب افتاد.تو ژست بعدی تعریف میکنم. کلی به پسرها خندیدیم.
-
جواب بده باشه؟؟؟؟؟
19 - بهمنماه - 1389 09:18
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید وقتی اتش طعم تو را با اشک هایم می چشید من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی یک آن شد ای عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود مگه چند تا آدم توی این دنیا هست که وقتی تو چشماش نگاه کنی دلت بلرزه. اصلا این احساس...
-
یادش بخیر مدرسه می رفتیم
18 - بهمنماه - 1389 19:32
مرضیه یکی از دوستای دبیرستانیم بعد چند سال زنگ زده بود. خیلی خوشحال شدم چون خیلی دوستش دارم خیلی بچه ی شادی هست وبا هم که بودیم چقدر مسخره بازی در می آوردیم. مثل خودم خجسته است. یادم میاد وقتی پیش دانشگاهی بودیم کلاس کنکور می رفتیم تا برسیم خونه شب می شد . می رفتیم بربری با کالباس می خردیم می خوردیم.محبوبه اون یکی...
-
بمیرم واسه خودم
18 - بهمنماه - 1389 09:12
دیروز رفتم باشگاه دیدم مسابقه داریم. بچه های دانشگاه قیامدشت بودند که می خواستن واسه تمرین با ما بازی کنند مربی شونم خانم بیات بود. دو تا شون از بچه های تیم بودند که خدایی فرز هم بودند. همون دوتا پدرمو در آوردند. مربی اصلا منو تعویض نکرد. کل سالن تعویض شدند الا من. هر چی گفتم خانم منو عوض کن شش هام سوراخ شدند. می گفت...
-
کاش
18 - بهمنماه - 1389 08:06
کاش دریا طوفانی نبود کاش عشقی در دل انسان نبود کاش آن روز که عاشق می شدیم صحبتی از رفتن و هجران نبود کاش نامت در دلم افسانه بود کاش قلبم با دلت بیگانه بود کاش این عاشق که عاقل گشته است در تمام عمر خود دیوانه بود کاش می دیدی که من دیوانه ام با خود و خویشتن بیگانه ام کاش شمعی بود خود سوزی کند من نسوزم چون تویی پروانه ام...
-
دماغ
17 - بهمنماه - 1389 00:56
چند وقت پیش مثل این چند وقته خیلی حوصله ام سر رفته بود. رفتم شروع کردم بابام و مشت می زدم و گفتم بیاد دعوا کنیم . گفت بچه برو حوصله ندارم. همین هین دادشم شیر شد و اومد گفت بیا با من دعوا کن و شروع کردیم به بوکس کار کردن. چشمتون روز بد نبینه زد و مشت نازنین خورد تو دماغ این جانب. آخ یک سر دردی گرفتم نگو. خدا خدا میکردم...
-
تجربه
16 - بهمنماه - 1389 11:33
کادو(هدیه دوستم) امروز زنگ زد و گفت کلا این ترم 5 واحد پاس کرده. همش تقصیر اون پسرس که تازه باهاش دوست شده. آخه اون از 20 واحد 3 واحدش و پاس کرده یکیشم تنظیم خانواده بوده.مشروطم نشده. خلاصه که این ترم فکر نکنم با هم کلاس داشته باشیم. اگه با هم باشیم اصلا درس نمی خونیم. یکسری مجبور شدیم یک جلسه از یک کلاس رو با هم...
-
قاطی پاتی (۲)
16 - بهمنماه - 1389 08:41
دیروز کلی مجله گیر آوردم.حدودا صدتایی میشه انقدر خوندمشون و تست خودشناسی زدم چشمام دو دو میزنه. مربی مون هم باز گفت یکشنبه مسابقه دارید.فکر کنم بازم سر کاریم. هر موقع یک مسابقه داریم من باید با یکی یک اختلافاتی پیدا کنم. این طوری نبودم ها از وقتی رفتم فوتسال یک جورایی مثل پسرها وحشی شدم. الان خیلی آروم شدم.من آدم...
-
تبریک
15 - بهمنماه - 1389 18:10
عیدتون مبارک
-
جوزف آواره
15 - بهمنماه - 1389 10:29
یک چند وقتی که دنبال ساخت و ساز خانه هستیم.خدا بخواد قراره با پولی که بدست میاد یک خونه ویلایی بزرگتر بخریم.مامانم اصلا نمی تونه تو آپارتمان زندگی کنه یعنی یه جورایی هیچ کدوممون نمی تونیم. جوزف یک گربه نارنجی که البته ماده است. ما اسم یک نر رو روش گذاشتیم. شیر زنی هست واسه خودش. اوایل که سرو کله اش پیدا شد با سه تا...
-
دعا
15 - بهمنماه - 1389 00:36
بدترین احساس اینکه کارهایی رو انجام بدی که اصلا باورت نشه که این تو هستی که اون ها رو انجام دادی. کارهایی که گاهی خوب و گاهی بد هستند. خیلی بد که تو این دنیا حتی خودت و کامل نشناسی چه برسه به شناختن دیگران. چقدر خودتو می شناسی؟ تا حالا شده احساس کنی یه غریبه وجودته که نمی شناسیش و کارهایی که اون می کنه به پای تو می...
-
معرفی
14 - بهمنماه - 1389 01:12
این پست و واسه یکی از دوستان میگذارم که خواسته بود خودمو بیشتر معرفی کنم. اسم مستعار من آتوسا است که البته این اسم هم واسه خودش ماجرا داره.اسم واقعی مو میخواستم بگم که دیگه اسم مستعار نمی گذاشتم، من با این حرف که آدما خودشون رو با اسم معرفی کنند مخالفم.به نظرم این اخلاق و رفتار که معرف آدم است. بیست سالمه متولد سوم...
-
کله صبح
13 - بهمنماه - 1389 11:26
امروز صبح با صدای مامان و بابام از خواب بیدار شدم. ساعت 6 صبح بود که بابام رفت حلیم نذری گرفت و از اون جایی که پر گوشت و خوشمزه بود مامان هم رفت یک ظرف دیگه ام گرفت.الان هیچی اش نمونده.تازه شل زردم الان خوردم.دیشب هم چلوله کباب با قرمه سبزی تذری آوردند. کلا محله ما از محله های قدیمی تهرونه تو هر کوچه حداقل یه دونه...
-
بارون
12 - بهمنماه - 1389 20:14
امروز چه بارونی اومد اولش کلی کیف کردم. با مامانم و خواهرم و دوست مامانم و دختراش که همسن من و آبجی ام هستند رفته بودیم عزاداری کلی اونجا خودم و دعا کردم. فعلا قراره یه قصه سر هم کنم واسه کمیته ببافم. از صبح سر درد گرفتم .هر موقعه انتخاب واحد دارم کلی استرس میاد تو جونم. دو ساعت الاف شدم بخاطر گرفتن چندتا درس که آخرشم...
-
سخت گذشت
12 - بهمنماه - 1389 12:23
امروز انتخاب واحد داشتم. وای چی بود همه رو برداشتم ولی پخش و پلا پنجشنبه باید برم کمیته واسم دعا کنید. امروز رفتم عزاداری کلی دعا کردم.
-
دوست
11 - بهمنماه - 1389 09:31
دیروز به یکی از دوستام زنگ زدم بنده خدا برای بار سوم ریاضی (2) رو افتاده بود و بازم مشروط شد. چند تا از دوستای دیگم هم اس داده بودند که با چه استادی بردارند. همه منتظرند من چی بر می دارم اونها هم همون رو بردارند. حوصله جواب دادن نداشتم .یعنی اصلا ازشون بدم اومده .همشون دروغ گو دغل باز شدند. من دو تا دوست صمیمی دارم...
-
قاطی پاتی
10 - بهمنماه - 1389 11:13
امروز شاید مسابقه داشته باشم. این مربی هم ما رو گرفته.هر سری میگه زود بیا مسابقه داریم. منم بخاطر گرفتاری های دانشگاه نمیرم و جلسه بعد میرم می بینم خبری نیست. نمی دونم کی به این بدبخت قول الکی میده بازی دوستانه میذاره. دیشب بزور خوابم برد کابوس می دیدم.به قول گفتنی سگ خواب شدم. فکر و خیال این امتحان ها من و کشت. آخرش...
-
خدا
9 - بهمنماه - 1389 17:36
سلام خدا جون میخوام یک چیزی بهت بگم. خدایا ببخشید،قول میدم دیگه تکرار نشه. اون جا که میخوام برم تنهام ،فقط تویی که باهام هستی. کمکم کن بتونم جوابشون رو بدم که دلشون نرم بشه. آخه من بلد نیستم خوب حرف بزنم. میدونم یک روز به همه این اتفاق ها میخندم ولی ایندفعه رو هم کمکم کن . قول میدم ۱۰ تا کار خوب انجام بدم. امروز جامو...