مگه چیه؟

دیروز رفتم ماژیک وایت برد خریدم انقدر خوب درس میخوانم باهاش.انقدر خوبه ....

گنده گنده فرمولها رو مینویسم و پاک میکنم

امروزم تو باشگاه خیلی ها رو زدم .

انقدر حال داد.

روشون چند وقت بود زیاد شده بود منو دریبل میکردند.زدم تو ساق و مچ پاهاشون ازم بترسند و منو دیدند هول کنند

امروز یک کم به خودم رسیدم بچه های باشگاه نگاهشون بهم عوض شده بود و تیکه بارم کردند که آره خبریه؟ گفتم نه بخدا همینجوری واسه دل خودم.حس اعتماد بنفس پیدا کردم.

خوبه بعضی وقتا آدم تغییر بکنه و خوشکل کنه ها.از طرفی هم عذاب وجدان گرفتم که گناه نباشه؟

راستش چند روز پیش رفتم پیش دوستم انقدر قپی اومد وپز داد  بخاطر قیافش منم حسودیم شد. گفتم من چی ام از اون کمتره

آخه من زیاد وقتش و ندارم و شخص خاصی برام مهم نیست که خودمو براش خفه کنم.

 چند وقته دلم میخواد مثل دخترا زندگی کنم ولی بلد نیستم ناز و اداشون و دربیارم.

دیگه قیافه ام از اون دخترایی که یک من میمالند و کلی احساس خوشگلی میکنند کمتر نیست

بعضی هاشون از دماغ فیل افتادن انگاری.حالا چون ما اهلش نیستیم اونا خوبند و ما اخی

الانم کلی خجالت میکشم اینا رو نوشتم ولی تو دلم مونده بود دیگه.  به کی بگم پس؟مگه چیه؟من دل ندارم؟؟؟ من جوون نیستم؟

مطالعه

امروز داشتم رو صندلی می پریدم که قدم برسه به انباری که صندلی شکست و جفت پا افتادم توش و پاهام کبود شد.دیروزم تو باشگاه یکی خورد به پام و کبود شدم.

نمی توانم خوب راه برم و کمرم ضرب دیده. بعدشم دستم مونده لای در،دست آخر رفتم صدقه انداختم تا نمرده ام

از سر ظهری دارم کتاب مظالم آیت الله دستغیب و میخواندم و کلی بدنم مور مور شد.چقدر جهنم ترسناک و چقدر متقی بودن سخته

تشنه کتاب و مطالعه شدم ولی اصلا دوست ندارم کتابهای دانشگاهمو بخوانم.زورکی میخوانم و تا وقت پیدا میکنم میرم سراغ کتابهام.تا حالا 3 تا کتاب خواندم و 2 تا دیگه هم کتاب از شهید مطهری دارم که تموم نکردم.

واقعا حس خیلی خوبی به آدم دست میده که بدونه دلیل خیلی از کارها چیه و چی بوده.دید و فکرم داره بازتر میشه خدا رو شکر

مسجد

دیروز صبح بعد نماز هفت بار سوره توحید و خواندم که امروز هیچ گناهی نکنم.تا حدودی اثر داشت ولی من گناهامو شمرد چند باری فش دادم دو بار غیبت کردم و بقیشو یادم نیست.ولی کم تر شدش.الانم خواندم ببینم چطور میشه.

از صبح یک کمی درس خواندم و صبحانه ام طبق روال ماه محرم حلیم خوردم

سر ظهری با آبجیم رفتیم مسجد.با یک حاج خانم باز بحثم شد.همشون فکر میکنند علامه دهرند و فتوا صادر می کنند.میگه اگه جایی بشینی که مهر کس دیگه اس نمازت قبول نیست.منم گفتم ان شاالله قبوله.خونه خداست فوقش میره عقب تر.حالا گیر داده بود منم از اون ور ول کن نبودم.

انقدر گیر میدن دو نفرم میخواهند بیان فراری بشن.مثلا سجاده ات کجه.الان قعطی وصل شو.جلو فاصله هست وصل نیستیم.از کل نماز جماعت قطع و وصلشو فهمیدن.

تازه انقدر سوختم میگه جوون ها فقط ظهر عاشورا واسه ناهار میان مسجد!!!

حالا خوبه من هر روز مسجدم ها.

بازم من ازش عذر خواهی کردم و دوست شدیم.

بعد نماز  موقع سینه زنی دیگه انقدر گریه کرده  بودم باید دماغمو با پیرنم پاک میکردم.

دیدم اوضاع ناجوره برگشتیم خونه و ناهار هم نگرفتیم که ثابت کنیم ما واسه چیز دیگه رفتیم.

اصلا بیرون نرفتم چون اعصابم راحت تر بود.میرفتم دو تا ابله میدیدم میگرفتم میزدمشون شر میشد.

از همه بدتر نگاهم به نامحرم می افتاد.

دیروز تو زندگی من معجزه شد البته یک چیز درونی بود و کسی متوجه نشد.خدا جواب دعاهامو داد. 

شمع شدی شعله شدی سوختی خاک برسرت هیچی نیاموختی.روز دانشجو رو به همه سرکاران امروز و بیکارای فردا تبریک میگم

عشق حسین

دیروز  تو روضه یک داستانی شنیدم که خیلی روم تاثیر گذاشت.

عشق حسین

در زمان های قدیم یک پسر یهودی بوده که پدرش براش یک عبا نو میخره.پسر میره و تو کوچه بازی میکنه.وقتی بازیش تموم میشه میبنه که عباش گم شده.کلی پرس و جو میکنه . 4 تا شاهد میگن که آره ما فلانی و دیدیم که عباتو برداشته.اون پسر راه میافته به سوی خونه اون بابا.از اونجایی که پدرش مرد عصبانی بوده و اگر بدون عبا برمیگشته کتک مفصلی میخوره تو دلش دعا دعا میکنه که عباشو پیدا کنه.

وقتی میرسه اون بابا میگه اون برنداشته و نباید تهمت بزنید.

دوباره  پسر یهودی ازش میخواد که عباش و بیاره.در نهایت اون پسر دزد میگه اگه من قسم بخورم حرفمو باور میکن؟

پسر یهودی میگه به کی میخوای قسم بخوری؟

میگه به پسر فاطمه که پدرش امیرالمومنین و اسمش حسین.

پسر یهودی  که بچه  با مرامی هست میگه که من از خیر عبا میگذرم  قسم نخور.

برمیگرده خونه و باباش یک سیلی میزنه بهش و توی زیرزمین زندانی اش میکنه.

شب امام زین العابدین خواب امام حسین و میبینند که امام حسین بهشون میگن که یک پسر یهودی که تو عشق به من صادق و پاک برو شفاعتش و پیش باباش بکن و از زندون درش بیار.

امام صبح زود به طرف خونه یهودی میرن و جالی سیلی خوردن پسر رو می بوسند.پدر اون پسر کلی از کارش پشیمون میشه و متوجه مرام و معرفت پسرش میشه و ازش شرم وحیا میکنه.

بله بچه های گلم اینه عشق حسین که حتی حاضر نمیشه کسی به حسین(ع) قسم بخوره.

ما کجای این عشقیم؟

اولین قدم عشق حسین اینه که مواظب دلت باشی و پاک نگهش داری.

راستی تو  اصلا رسم عاشقی و میدونی؟!!!!!!!!!

خودشناسی

تا کی میخوای بیشعور باشی هان؟تا کی؟

تا کی میخوای آشغال بودن خودتو و تو بوق کنی و جار بزنی؟

تا کی حماقت تاکی نفهمی و کور و کری؟

همه ی اینا اثرات گناه که کورت میکنه.

تا کی ادای خوب بودن و در میاری و واسه آسونی کار خودت و توجه اشتباهات  دستورات قرآن خدا رو هم عوض میکنی؟

آخه چرا خودتو گول میزنی؟

بیدار شو و ببین داری دنبال شیطون می دوی و یک وقتایی ازش جلو میزنی!!!!!!!!

سرتو برگردون عقب و نگاه کن.دیدی...

راهو داری اشتباه میری

بخاطر خدا حداقل قبول کن که اشتباه میکنی

با خودتم

آره

تویی که روبروی آینه وایسادی و شبیه منی

ای بابا تو که خودمی

خود خود خودم

کجا دارم میرم؟ چطوری راهمو پیدا کنم؟

من تو خودم گم شدم مثل بچه ای که مادرشو گم کرده

فعلا فقط بلدم گریه کنم.همه فقط نگاهم می کنند ولی کسی نیست که کمکم کنه.

پس کجاست اون خدایی که میگن به همه کمک میکنه.یعنی اشک های من براش مهم نیست؟

من دارم غرق میشم.غرق تو خواسته های پوچم.

خدایی چی میشه تا یکجایی محکم بچسبیم تا رو پای خودم وایسم و قوت بگیرم

چرا تا پاهام جون میگیره میذاریم به حال خودم؟

یک کم بیشتر یارم باش.باهام باش تنهام نذار.

میشه بشی دوست صمیمی من و نذاری کسی غیر تو بیاد تو دلم؟

دلم شکسته از همه دنیا.خودم بیشتر از همه دل خودمو شکستم؟

خدا تو قبلا ها دوستم بودی.خدایا نکنه من دلتو شکستم و حالا باهام قهری؟

چه جوری جبران کنم؟

آدمهای دور و برم همه یکجوری ازت تعریف میکنند که من نمیتونم تشخیص بدم که درست میگه؟

یکی میگه خدا باید تو دلت باشه مهم نیست که نماز بخوانی!!!مهم نیست دوست پسر داشته باشی چون عاشقی!!!

مهم نیست هزار جور فسق و فجور کنی!!!فقط خدا رو تو دلت داشته باشی بسه!!!(نیت و توجیه غلط!)

یکی دیگه میگه باید عارف بشی عابد بشی زاهد بشی (تنها عمل!)

خدایا هرکسی یکجوری دوست داره.

کی راست میگه کی دروغ؟

میگن خدا همونی که من میخوام.ان شالله منم اونجوری باشم که خدا میخواد.

یعنی من باید چه جوری باشم؟اصلا من چه جوری ام؟خودمو نشناختم؟کمکم کن خودمو بشناسم.

فقط یک سوال :

کدومتون خودشو شناخته؟

یا حسین

چی داداش...؟

 چند روزی که بدجور  قات زدم و پاچه می گیرم.

چند روز پیش که با راننده تاکسی دعوام شد پولشو نصفه دادم و دیروزم زدم تو کمر یک دختره که مدت ها بود دلم میخواست یک فس بزنمش و دهنش و پر خون کنم.۲ سال بود ها دو سال

دختره دو تا دختر و دو تا پسر دیگه رو هم دور خودش جمع کرده بود و داشتند تو کوچه لاس میزد.داشت به اون دختر بچه ی دیگم هم یاد میداد که سوار موتور پسر بشند.انقدر حرصم گرفت...

زدم محکم تو کمرش و رد شدم و اونم کلی فشم داد.اصلا برام مهم نبود فش بده فقط میخواستم به آروزم برسم.از کار خودم حال کردم.ولی از طرفی هم ناراحت شدم که چرا غرور منو گرفت؟شاید بنده خدا مریضه یا مشکل خانوادگی داره من چه میدونم!!!!!

حالا مامانم  که از دور دیدتم  میگه بدبخت پدر مادرشون .کدوم بدبختی میخواد با اینها ازدواج کنه.

بیچاره پسرهای که فردا می خواهند زن بگیرند با وضع و اوضاع دخترای الان.بیچاره ها... 

من میگم بدبخت دخترا که خودشون واسه کی عرضه میکنند و آخر یارو میره دنبال یک دختر نجیب که اگه پیدا بکنه خیال کرده

حالا بیخیال  

بدجور سرما خوردم حالم خوش نیست.اصلا کمپلت قاتیم از هر نظر .این شبها منم دعا کنید

تصمیم دارم رو خودم و اعصابم بیشتر کار کنم.محیط بیرون از خونه آدمو خشن میکنه ها

 والا جون شماااا...