بارون

امروز چه بارونی اومد

اولش کلی کیف کردم.

با مامانم و خواهرم و دوست مامانم و دختراش که همسن من و آبجی ام هستند رفته بودیم عزاداری

کلی اونجا خودم و دعا کردم.

فعلا قراره یه قصه سر هم کنم واسه کمیته ببافم.

از صبح سر درد گرفتم .هر موقعه انتخاب واحد دارم کلی استرس میاد تو جونم.

دو ساعت الاف شدم بخاطر گرفتن چندتا درس که آخرشم اون چیزی که میخواستم نتونستم بردارم.

سر تمرین هم نرفتم مربی ام شاکی میشه.تازه 5شنبه هم نمیرم.

داشتم بیرون رفتنم رو می گفتم

خلاصه برگشتنی الناز هی غر میزد که سرده یخ زدم

من می گفتم خوبه که(منظورم بارون بود)

الناز میگفت دیونه بذار سرما بخوری ببینم بازم میگی خوبه که

باز من گفتم خوبه که

که باران شدت گرفت و من بیشتر حال میکردم

باز بلند گفتم خوبه که

رعد و برق زد و بارون میاد قطره هاش اندازه کف دست

باز گفتم خوبه که

الناز گفت ان شالله الان تگرگ میاد میخوره تو سرت ببینم باز میگی خوبه که

از دهنش در نیامده بود که تگرگ اومد به چه سرعتی

اندازه گردو(اغراق)

باز با اینکه داشتم میمردم می خواستم بگم خوبه که ولی ترسیدم که یهو سیلی بهمنی چیزی بیاد

بی خیال شدم بگم خوبه که

ولی خدایا شکرت به خاطر رحمتت

سخت گذشت

امروز انتخاب واحد داشتم. 

وای چی بود 

همه رو برداشتم ولی پخش و پلا 

پنجشنبه باید برم کمیته واسم دعا کنید. 

امروز رفتم عزاداری کلی دعا کردم.

دوست

دیروز به یکی از دوستام زنگ زدم بنده خدا برای بار سوم ریاضی (2) رو افتاده بود و بازم مشروط شد.

چند تا از دوستای دیگم هم اس داده بودند که با چه استادی بردارند. همه منتظرند من چی بر می دارم اونها هم همون رو بردارند. حوصله جواب دادن نداشتم .یعنی اصلا ازشون بدم اومده .همشون دروغ گو دغل باز شدند.

من دو تا دوست صمیمی دارم نیلوفر و هدیه .البته با همه دوست هستم ولی با این دو تا بیشتر.

اون روز بخاطر اون قضیه کمیته ای شدنم ناراحت بودم .انتظار داشتم دوستم کنارم باشه ولی مسعود(یکی از همکلاسی های ترم بالا) اومد پیششش و داشتن قرار کوه می ذاشتند.پسر پر رو فقط با دختر ها حرف می زنه بعد ادعا میکنه با بچه ها یونی نریم بی جنبه اند.آخرشم نفهمیدم چی شد؟ گذاشتمش اومدم.

ولی خوب ازش دلخور شدم.کلا یه دوست واقعا صادق و خوب تا حالا نداشتم. خدایی من با هر کسی دوست باشم هر کاری بتونم براش میکنم.

به چشم زدن اعتقاد دارم و اینکه کسی حسودی تو بکنه. شاید اشتباه کنم ولی مطمئنم که چشم خوردم و به خاطر همین از بقیه بچه هام بدم اومده.

از خلقیات اون دو دوست گرام باید بگم:

کلا نیلوفر یک طوریه خودشم نمی دونه چی میخواد دنبال چیه فقط بلده ادای روشن فکر ها رو در بیاره در حالی که به نظر من یک ذره هم روشن فکر نیست فقط ادعا میکنه. رفته بود مهمونی قاطی که یک دختره واسه دوت پسرش جشن تولد گرفته بود.میگفت به خدا با کسی نبودم رفتم آشپز خونه ظرف شستم!!؟

هدیه ام دختر خوبیه ولی خیلی ساده است بلد نیست بگه نه.

هر پسری بهش پیشنهاد دوستی بده رد نمیکنه.یکسری همزمان با 5 نفر دوست بود که همشونم با هم دوست بودند. هر چی نصیحت میکنم گوش نمیده منم بی خیالش شدم. همه جا رو آباد میکنه.

کلا از نظر فر هنگی و اعتقادی با هر دو شون فرق دارم.نمی دونم چه طوریه با هم دوست هستیم.

من بدبخت چون اهل این چیزها نیستم هر کی میاد سراغم بعدا می فهمم چه هفت خطی بوده خبر نداشتم.

ولی خوب هدیه رو بیشتر دوست دارم یک سالم ازم کوچیکتره بهش دستور میدم. یک حالی میده...

قرار شد نیلو امروز زنگ بزنه ببینیم چی باید برداریم و کلاس هامون هماهنگ کنیم گرچه هنوز تکلیفم معلوم نیست.

حالا یک 18 تایی بر می دارم فوقش حذف و اضافه یک کاریش میکنم.

خدا کنه نمر ه ی اون درس و بدهند.

خدایا میشه؟

قاطی پاتی

امروز  شاید مسابقه داشته باشم.

این مربی هم ما رو گرفته.هر سری میگه زود بیا مسابقه داریم.

منم بخاطر گرفتاری های دانشگاه نمیرم  و جلسه بعد میرم می بینم خبری نیست.

نمی دونم کی به این بدبخت قول الکی میده بازی دوستانه میذاره.

دیشب بزور خوابم برد کابوس می دیدم.به قول گفتنی سگ خواب شدم.

فکر و خیال این امتحان ها من و کشت.

آخرش پیر میشم و این درس تموم نمیشه.

آخه یکی نیست بگه چرا برق خوندی. من کلا عاشق کارهای کامپیوتری و نقاشی  و معماری هستم.

خوب ولی اگه این رو هم انتخاب نمی کردم نمی دونستم چیکار می کردم.

در کل بد نیست.کلاس های عملی خیلی با حاله.

کارگاه عمومی و کارگاه برق و نقشه کشی خیلی خوش گذشت.

کلاس ادبیات که کرکر خنده بود. وای زبان تخصصی و دیگه نگو...

یکبار سر کارگاه  انقدر با چکش زدیم رو ورقه گالوانومتر که استاد شاکی شد.

چه سوهانی میکشدیم بیا ببین.دستگاه برش و خم کن و سوراخ کن هم باحال بود.

کارگاه برقم همه اش سیم وصل میکریم. یکبار بجای اینکه سیم به موتور آب کولر بزنم اشتباهی زدم به کنتور

میخواستم فیوز تخته رو بزنم که استاد سر رسید گفت:نکبت چیکار میکنی؟ کمبود یه سیلی بخوابونه زیر گوشم.

کلا اعتقاد داشت سر من داد بزنه من بهتر کار میکنم و جواب میده.خدایی راستم می گفت.

سر کلاس ادبیات هم استادمون گفته بود شعر( آی نسیم سحری صبر کن) و حفظ کنیم.یک پسره گفت با آواز میخونم به شرط اینکه حفظ نکنم.استادم قبول کرد.خدایی قشنگ خوند ولی استاد به قولش عمل نکرد.

یادش بخیر..هییییییییییییییییی

من عاشق درس خوندن هستم ولی حوصله افتادن و شرمنده شدن و ندارم .

تازشم بعد اینکه فوقم رو گرفتم (بعد صد سال) میرم الهیات وهنر میخوانم.(چیه؟آرزو بر جوانان عیب نیست)

الهیات و دوست دارم چون: بشناسم کیم کجام؟خدا کیه؟کلی سوال بی جواب

هنرم که از بچگی با ذغال نقاشی کشیدن و دوست داشتم  و بعضی وقتام می کشم.

معماری هم بی خیال .همین برق  بسه  واسه هفت پشتم.

فعلا

خدا

سلام خدا جون 

میخوام یک چیزی بهت بگم. 

خدایا ببخشید،قول میدم دیگه تکرار نشه. 

اون جا که میخوام برم تنهام ،فقط تویی که باهام هستی. 

کمکم کن بتونم جوابشون رو بدم که دلشون نرم بشه. 

آخه من بلد نیستم خوب حرف بزنم. 

میدونم یک روز به همه این اتفاق ها میخندم ولی ایندفعه رو هم کمکم کن . 

قول میدم ۱۰ تا کار خوب انجام بدم. 

امروز جامو دادم به یک پیرزنه تا بشینه که شاید دعاهام بگیره. 

قول میدم اندازه یک هفته نماز مغرب عشام و برم مسجد بخونم.  

خدایا خیلی احساس ضعف و عجز میکنم کمکم کن بزرگ بشم. 

کمکم کن.........  

امروز بعد چند هفته رفتم دنبال نمره ام که چرا نیومده.مرده گفت مشکل انضباطی داشته. 

فهمیدم مراقب نامرد برده برگه تقلب و پیوست کرده داده رفته. 

رفتم یک نامه نوشتم گفتند باید بیایی پیش کمیته حرف بزنی. 

گفتند بهت زنگ میزنیم. 

 اگه قبول نکنند مردود میشم

مادرم میگه بچه تو صد سالم بگذره هنوز بچه ای گریه نکن حوصلمو سر بردی.

خوب چیکار کنم من اعصابم بهم میریزه فقط بلدم گریه کنم.

خودمم می دونم عادت بدی هست ولی خوب دیگه...

بیچاره بابام که من دخترش هستم که اینقدر آدم تابلویی ام که مچم رو گرفتند.نامرد مراقب گفت کاریت ندارم.

آشغال گیرش بیارم آی بزنم آی بزنم..

عقده ای عوضییییییییی

بدبختی نگاه هم نکردم از روش.

اگه نامردی نمی کرد پاس می کردم.

من همیشه رسوندم.اولین بارم شد آخرین بارم.

شانس ندارم اصلا

از درس خوندم دیگه حالم بهم میخوره

هیچ کی اون درس و بلد نبود همه حفظ کرده بودند منم که حفظیاتم داغون

استاده بلد نبود درس بده به خدا

امتحانش طوری بود مثل این که مسائل ریاضی و حفظ کنی.

این ترمم اکثرا سه واحدی برداشتم و معدلم افتضاح شده.

این ترم خیلی ادعا کردم که درس میخونم چشمم زدنند.

دیگه منم مثل خیلی ها آب زیر کاه میشم و الکی میگم نخوندم بعد بیست میشم که بسوزند.

امیدوارم حداقل با 9 بندازنند.