کاش

کاش دریا طوفانی نبود

کاش عشقی در دل انسان نبود

کاش آن روز که عاشق می شدیم

صحبتی از رفتن و هجران نبود

کاش نامت در دلم افسانه بود

کاش قلبم با دلت بیگانه بود

کاش این عاشق که عاقل گشته است

در تمام عمر خود دیوانه بود

کاش می دیدی که من دیوانه ام

با خود و خویشتن بیگانه ام

کاش شمعی بود خود سوزی کند

من نسوزم چون تویی پروانه ام

می روی گفتی دست تو با دیگری است

در نگاهت عشق من خاکستری است

بهتر است چیزی نگویم من تو را

چون سکوت. اینجا کلام بهتر است  

f

دماغ

چند وقت پیش مثل این چند وقته خیلی حوصله ام سر رفته بود.

رفتم شروع کردم بابام و مشت می زدم و گفتم بیاد دعوا کنیم .

گفت بچه برو حوصله ندارم. همین هین دادشم شیر شد و اومد گفت بیا با من دعوا کن و شروع کردیم به بوکس کار کردن.

چشمتون روز بد نبینه زد و مشت نازنین خورد تو دماغ این جانب.

آخ یک سر دردی گرفتم نگو. خدا خدا میکردم خون بیاد از بینی ام که یکی دلش به حالم بسوزه.

یک قطره ای خون جاری شد ولی هیچ کس محل نداد.

خلاصه گذشت و فرداش دیدم زیر چشمام با کرده و داره کبود میشه.

شک کردیم که بله شکسته.

بردیم دکتر گفت خانم چیکار کردی ؟

ما هم الکی گفتیم خورد به داشبورد ماشین.

فرداش راهی اتاق عمل شدیم تا جا بندازند و گچ بگیرند.

حالا تو بیمارستان چه اتفاق هایی افتا بماند. واسه هر کی تعریف میکنم کلی میخنده.

اومدیم خونه این اثر مورفین هنوز نرفته بود. یک حالی میداد آدم انگار واقعا تو فضا بودم.(جوانان نخونند بد آموزی داره)

همه کلی تحویلم می گرفتند و میومدند عیادت .

فقط عیبش این بود که صبح ها که از خواب بیدار میشدم دهنم مثل کویر لوت خشک می شد و ترک ترک بود.

انگار بجای زبون تو دهنم حوله کرده بودند.

خلاصه که ما هنوز آدم نشدیم و شصت گرامیمون هم امروز در اومد.

مامانم میگه خدا ذلیل کنه اون که این دانشگاه و تعطیل کرده و این بچه رو انداخته به جون من.

خوب چیکار کنم حوصله ام سر میره؟

چیکار کنم هان؟ 

راستی فیزیک مدرن و پاسیدم. تو دلم عروسیه

تجربه

کادو(هدیه دوستم) امروز زنگ زد و گفت کلا این ترم 5 واحد پاس کرده. همش تقصیر اون پسرس که تازه باهاش دوست شده.

آخه اون از 20 واحد 3 واحدش و پاس کرده یکیشم تنظیم خانواده بوده.مشروطم نشده.

خلاصه که این ترم فکر نکنم با هم کلاس داشته باشیم.

اگه با هم باشیم اصلا درس نمی خونیم. یکسری مجبور شدیم یک جلسه از یک کلاس رو با هم برداریم.

کلی شلوغ کردیم و با خودکار تمام همدیگه رو خودکاری کردیم. دیگه داشت آبرومون می رفت که آتش بس اعلام کردم.

بهش به شوخی گفتم :همینه دیگه این کار ها رو میکنیم که می ترشیم.

استاد بنده خدا هیچی نگفت .جلو هم نشسته بودیم. داشت نمودار امپدانس و ادمیتانس می کشید.هیچ کس که هیچی نفهمید.

فقط این پسر آرمان فهمید.آرمان یک بچه خرخون با سیبل و شلوار پارچه ای و تپله.

سن بالا میزنه ولی از من کوچکتره. این آقا آرمان واسه هر درس 10 تا کتاب داره خط به خطشم می خونه.

واسه مدار 1 هم جبه دار هم هیت هم دو سه تا کنکور کارشتاسی ارشد داشت.

منم مشکلی دارم ازش می پرسم خدایی بی جنبه نیست و خیلی خوب توضیح میده.

یکبار آخر کلاس رفتم یک سوال بپرسم همینجور که داشت توضیح میداد نمفهمیدم کی بچه ها رفتند.

یک هو دیدم حراست جلوم سبز شد یک حرفایی زد که من از خجالت تا چند وقت از ده فرسخی آرمان رد نمیشدم.

حالا تو این دانشگاه همه غلطی میشه کرد الا درس خوندن.نمیگم کار ما درست بود من باید از یکی باید خواهش می کردم پیشم بمونه ولی اون خانم حراست هم نباید اون حرفا رو میزد.

اگه یکم خاطراتم قدمیه باید ببخشید آخه این چند وقته اتفاق جالب نیافتاده که بیام بنویسم. 

 

 

j

قاطی پاتی (۲)

دیروز کلی مجله گیر آوردم.حدودا صدتایی میشه انقدر خوندمشون و تست خودشناسی زدم چشمام دو دو میزنه.

مربی مون هم باز گفت یکشنبه مسابقه دارید.فکر کنم بازم سر کاریم.

هر موقع یک مسابقه داریم من باید با یکی یک اختلافاتی پیدا کنم.

این طوری نبودم ها از وقتی رفتم فوتسال یک جورایی مثل پسرها وحشی شدم.

الان خیلی آروم شدم.من آدم آرومی هستم ولی زود از محیط تاثیر می گیرم.

چند سال پیش رفتیم مسابقه محلات. بعضی از دخترها ته ریش می ذاشتند.

تیپ پسرونه می زدند بیا ببین.آدم خوفش می اومد.خدایی نکرده اگه بهشون می خوردی که واویلا بود بهت حمله می کردند.

اوایل ازشون میترسیدم ولی الان جوابشون رو میدم.

قبلا یک مربی داشتم که تا بهم فش نمی داد و دعوا نمی کرد بلد نبودم درست بازی کنم.قبلا هم گفتم که تا سرم داد نزنی جدی نمی گیرم. (یاد بچگی هام افتادم که ریاضی مو 14 شدم و بابام دعوام کرد و از اون به بعد هر دفعه 20 میشدم.)

این یکی مربی مون خیلی آروم و هی تشویق میکنه ولی من دوست دارم دعوام کنه.تا حالا 4 تا مربی داشتم ولی هیچ کدوم اولیه نشد.

کلا از جو این ورزش خوشم میاد بچه مچه سوسول نداره. همه هم با هم دوستند.

یکبار رفتیم واسه تشویق و تماشای یکی از بازی های مربی مون.انقدر جیغ زدیم ادا در آوردیم که تا چند روز صدام در نمی اومد. خدایی این مردا حالی می کنند میرن استادیوم ها.

حالا بریم ببینیم چی میشه شاید بازم سر کار باشیم.

تا حالا دو سه بار شیشه شکستم با توپم. یک بار میز تلویزیون شکست .کم بود بره تو کمر داداشم. شانس آوردم.

چند هفته پیش هم هی پاپیم شدم دعوامون شد منم که زورم بهش نمیرسه قدش خیلی درازه. منم هولش دادم رفت تو شیشه در اتاق.

تقریبا میشه گفت کل در شیشه است. بابام آتو گرفت و گفت الان زیاد عصبانی نیستم باشه یک گاف دیگه بدید همه رو یک جا سر جفتتون خالی میکنم.ما هم کلی گرخیدیم. آخه منو داداشم از این ماجراها زیاد داشتیم وقت شد تعریف میکنم.

الان یادمون می افته انقدر میخندیم.

تبریک

عیدتون مبارک

جوزف آواره

یک چند وقتی که دنبال ساخت و ساز خانه هستیم.خدا بخواد قراره با پولی که بدست میاد یک خونه ویلایی بزرگتر بخریم.مامانم اصلا نمی تونه تو آپارتمان زندگی کنه یعنی یه جورایی هیچ کدوممون نمی تونیم.

جوزف یک گربه نارنجی که البته ماده است. ما اسم یک نر رو روش گذاشتیم. شیر زنی هست واسه خودش.

اوایل که سرو کله اش پیدا شد با سه تا بچه اش سر شون تو سطل آشغال حیاط بود.

بابام واسه اش یک تیکه گوشت انداخت .(اینم بگم که جوزف چشماش کم سو هست چون وقتی چیزی براش میندازی سه ساعت بو میکشه تا پیداش کنه.) خلاصه این جوزف خان پرو شدند و خونه ما شد کاروان سرا. کم کم عاصی شدیم و به این فکر افتادیم که بندازیمشون تو کیسه ببریم جای دیگه ولشون کنیم.موفق شدیم بچه هاش و بگیریم البته دیگه بچه نبودند و خرجشون جدا کرده بودند.

اما هر کاری کردیم جوزف دم به تله نداد. ولی ترسید و کم کم خودش کم پیدا شد.یک جورایی ازش بدم اومده بود.

تا اینکه یک روز داداشم اومد گفت جوزف رفته زیر ماشین و فکش شکسته و پر از خون شده.

و موبایل و برداشت و رفت ازش فیلم گرفت و آورد داد ببینینم.

یک میوی دلسوزی می کرد که دل سنگم آب می شد. یهو زدم زیر گریه و کلی واسش گریه کردم حاضر بودم همه پولهامو بدم تا خوب بشه. باورم نمیشد یک روز بشینم اینطوری واسش گریه کنم.

به مدد همسایه ها و مردم محل که هر روز کلی گوشت و جیگر و شیر تازه واسش می آوردند ظرف مدت کوتاهی سر پا شد. دهنش صاف شده که هیچ تا حالا دو بار شوهر کرده و یک شکم زاییده الانم حامله است.

یکی از همسایه مون تو یخچال خونه شون واسش سوسیس خریده نگه میداره.اونم هر شب میاد سوسیش رو میخوره و میره.

حالا قراره خونه اش خراب بشه آخه چند سالی هست که بالا پشت بوم همسایه مون زندگی میکنه.

قلمروش داره از بین میره. یعنی میره کجا؟ 

راستی ببخشید انقدر غلط املایی دارم.اکثر بخاطر بی دقتی هستند.به بزرگی خودتون ببخشید.